کیانمهرکیانمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ثبت خاطرات

تولدپسرم

کیانمهر بعدازظهر روزسه شنیه تاریخ1391/11/10مصادف با تولد حضرت محمد(ص)ساعت3.55دقیقه درهفته39باوزن2295کیلوگرم باقد48 دربیمارستان رضوی مشهد به روش طبیعی به دنیا اومد بهترین لحظه ای که خدا نصیب من کرد وقتی بود که پسرمو دادن بغم الهی دورش بگردم              ...
17 تير 1392

کیانمهرم5ماهه شد

روز به روز داری بزرگتر میشی والبته شیطون ترو شیرین تر باورم نمیشه 5ماه به این زودی بگذره انگار همین دیروز بود که دنیا اومده بودی خدایا ممنونم ازت به خاطر این پسری که بهمون  دادی   کارایی که کیانمهر انجام میده: وقتی خیلی عصبی میشه و گریه میکنه میگه ماما عروسکاو اسباب بازیاشو کامل دستش میکیره و باهاشون بازی میکنه  شیشه شیر و پستونکشو میشناسه وقتی میارم جلوش ذوق میزنه و کلی شیرین کاریای دیگههههههههه   عکسها ادامه مطلب       کلا خیلی شکمو هستی همش به کیک نگاه میکردی به دوربین نگاه نمیکردی  انم کیک مامان پز برای5ماهگی پسرم ...
10 تير 1392

کیانمهر صبحانه می خورد

از امروز تصمیم گرفتم به پسرم  صبحانه بدم. امروز که از خواب بیدار شدی  لباساتو که عوض کردم برات فرنی درست کردم.  اینقدر دوست داشتی که وقتی قاشق رو میاوردم جلو دست و پا میزدی . انشالله همیشه اینقدر خوش خوراک باشی و خوب بخوری. عکسها ادامه مطلب   اینجاهم تموم شد و نشستی pmcنگاه میکردی.(داشتی دخترارو نگاه میکردی) ...
9 تير 1392

اب بازی با کیانمهر

امشب تصمیم گرفتیم ببریمت حمام و از اونجایی که شما جدیدا عاشق اب شدی گذاشتیمت توی لگن مخصوص حمام و عروسکات رو هم گذاشتیم  تا اب بازی کنی. کلی ذوق زدی و صدا از خودت در میاوردی . منم  جوگیر شدم و کلی ازت عکس انداختم. بعد از حمام کردنتو اب بازی خیلی خسته شده بودی و شیرتو که خوردی بغلملالا کردی . عزیزم من وبابا جون یک لحظه لبخندت رو با هیچی عوض نمیکنیم. خدایا برای همه چیز ممنونمممممممممممممممم ازت عکسها در ادامه مطلب اینجام شیرخوردی و خوابیدی ...
8 تير 1392

اولین عیدپسرم

امروز1391/12/31 امروز روز عید اولین عیدی که پسر نازم کنار مامان و باباشه   امسال از همه سال ها بهتر بود ولی تا خود سا تحویل فقط داشتم به شما میرسیدم ماشالله که  خیلی بلا شدی ولی اشکالی نداره مادر شدن همیناش قشنگش میکنه قبل از سال لباساتو عوض کردم و با شما وبابایی رفتیم سر سفره هفت سین بعدازتحویل سال بابا به من و شما عیدی داد و مارو شرمنده و البته خوشحال کرد و بعداز عیدی دادن من با پسرم عکس گرفتیم بعد از اون من و شما رفتیم خونه مامان حاجی(مامان بزرگ من)همه اونجا بودن خاله ها دایی خلاصه همه بعداز ورود همه  پریدن طرف شما و من باباحاجی بهت عیدی داد و با خاله ها کلی عکس گرفتیم و بعداز اون مراسم بزن و برقص سال جدید شروع شد و بعد...
6 تير 1392

زردی پسرم

3روزبعداز تولدت فتیم دکترو گفتن زردی داری و باید مشخص بشه زردیت چقدره خلاصه رفتیم ازمایشگاه خیابون پرستار ازمایشگاه ارشیا وقتی داشتن از دستای کوچولوت خون می گرفتن من فقط گریه میکردم خیلی صحنه بدی بود اخه از دستای نازت مگه چقدر خون داره که داشتن سوزن میزدن خدا نیاره انشالله تمام نی نی های دنیا سلامت باشن  بعدازاون دکتر تجویز کرد که باید بری زیر نور دستگاه همون روز بابایی رفت یک دستگاه برات خرید اورد و ما3روز شمارو زیر دستگاه گذاشتیم وقتی برای چکاب بردیم گفتن هنوز زردی داری و دستگاهه قلابی بوده برا همین رفتیم برات اجاره کردیم  و3روز دیگه هم زیر نور دستگاه گذاشتیمت وای خیلی روزای سختی بود باید لخت میکردیمت می زاشتیمت خدارو شکر که...
6 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثبت خاطرات می باشد