کیانمهرکیانمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

ثبت خاطرات

9ماهگی کیانمهر

پسر خوشگلم ببخشید این ماه نتونستم برات کیک بپزم و 9ماهگیت رو جشن بگیرم این ماه خیلی مشکلات زیاد بود و به  شکر خدا این مشکلات هم سپری شد هر ماه یک کار جدید یاد میگیری و این ماه هم یاد گرفتی دست میزنی تا بهت میگیم دست دسی شروع میکنی به دست  زدن قربون اون دستای خوشگلت برم من تلاش میکنی که بایستی  و دستت رو به میز و مبل میگیری و بلند میشی خلاصه که خیلی شیطون شدی و دوست داری به همه جا سرک بکشی و شیطونی کنی یک خبر دیگه اینکه  اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه جدیدمون عکسها ادامه مطلب       تلاش برای ایستادن اتاق جدیدت ...
1 آذر 1392

اولین مروارید کیانمهر

14/07/92ساعت9صبح وقتی از خواب بیدار شدی نق نق میکردی منم احساس کردم لثت می خاره دستمو بردم جلو دهنت که دیدم وایییییییییییییییییییییی یک مروارید خوشگل زده بیرون. اینقدر ذوق زدم .سریع زنگ زدم به بابا جونت و خوش خبری دادم و بعدش به خاله منصوره و خاله محبوبه زنگ زدم همه خوشحال بودیم که دندونت در اومده. 18/07/92برات خونه مامانی اش دندونی پختیم و به رسم یاد بود خودم برات گیفت درست کردم و برای هرکی که اش میبردیم بهشون به عنوان یادگاری گیفت میدادیم. 19/07/92هم دومین مروارید خوشگلت بیرون اومد خدارو 1000بار شکر به خاطر این مرواریدای نازت پسر گلم قدر این مرواریدای خوشگلتو بدون و همیشه ازشون خوب مراقبت کن و همیشه مسواک بزن. از همین جا ...
2 آبان 1392

8ماهگی کیانمهرم

خدایا1000بارنه1000000بار شکرت به خاطر این گل پسری که بهم دادی. خدایا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم8ماه از بهترین روزهام رو باهات گذروندم این 8ماه از بهترین روزای عمرم بوده. 8ماهگیتو با خاله جونا و مامانی جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت. کیک و لازانیا پختیم و خوش گذروندیم.   ژست چهاردست و پا میگیری ولی جلو نمیری مامانی رو میشناسی و تا مامانی چادر سرش میکنه دستو پا میزنی که بغلت کنه ببرتت بیرون. امیر رضا رو هم خیلی دوست داری وقتی خوابی تا امیر میاد حرف میزنه بیدار میشی و میخندی اخه عشقم من میشه بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ؟   عکسها در ادامه مطلب   ...
10 مهر 1392

قرار با انیتا

امروز با انیتا و مامانش فریبا جون قرار گذاشتیم پارک ملت و شما برای اولین بار سوار مترو شدی. من و فریبا جون برا ی اولین بار از نزدیک همو دیدیم   خیلی خانوم خوبی بود همچنین دختر گلش و عروس ایندمم انیتا جون. خیلی روز خوبی بود خیلی خوش گذشت و باهم کلی حرف زدیم . شما دوتا هم باهم بازی کردین وما ازتون  عکس انداختیم   ولی  شما زود خوابت گرفت و خوابیدی و انیتا هم تنها بازی میکرد تا شما بیدار شدی انیتا خوابید و منو فریبا جون یک روز خوبی رو کنار شما جوجوها داشتیم و .   عکسها در ادامه مطلب(بقیه عکسها دست فریبا جونه که برام میفرستن و میزارم)     من لباسا و جوراباتو دراورده بودم عزیم اینم عرو...
6 مهر 1392

7 ماهگیت مبارک عشقم

پسرم عزیزم 7ماهه شدی عشقم روز به روز بزرگتر و اقاتروو شیرینتر داری میشی  خدارو شکر به خاطر این روزای خوب. باورم نمیشه 7ماه کنار همیم و بهترین لحظه های سخت اما شیرین رو کنار  هم داشتیم  با خندهای شیرینت خستگی تمام مدت رو ز از تنم بیرون میره عشقم.  بازم خدارو شکر. عکسهای 7ماهگیت رو بعدا میزارم عزیزمممممممممم.   راستی این ماه باهم تنهاییی رفتیم بهداشت برای کنترل قد و وزن این ماه7900شده بودی قدت هم68بود ماشالهههههههههههههههه به پسرم. عکسها ادامه مطلبببببببببببب عزیزم ببخشید این ماه برات کیک نپختم ولی به جاش این عکس خوشگل رو گذاشتم حالشو ببری      اینم موقعی که می خواس...
17 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثبت خاطرات می باشد