کیانمهرکیانمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

ثبت خاطرات

زردی پسرم

3روزبعداز تولدت فتیم دکترو گفتن زردی داری و باید مشخص بشه زردیت چقدره خلاصه رفتیم ازمایشگاه خیابون پرستار ازمایشگاه ارشیا وقتی داشتن از دستای کوچولوت خون می گرفتن من فقط گریه میکردم خیلی صحنه بدی بود اخه از دستای نازت مگه چقدر خون داره که داشتن سوزن میزدن خدا نیاره انشالله تمام نی نی های دنیا سلامت باشن  بعدازاون دکتر تجویز کرد که باید بری زیر نور دستگاه همون روز بابایی رفت یک دستگاه برات خرید اورد و ما3روز شمارو زیر دستگاه گذاشتیم وقتی برای چکاب بردیم گفتن هنوز زردی داری و دستگاهه قلابی بوده برا همین رفتیم برات اجاره کردیم  و3روز دیگه هم زیر نور دستگاه گذاشتیمت وای خیلی روزای سختی بود باید لخت میکردیمت می زاشتیمت خدارو شکر که...
6 تير 1392

کیانمهرم مریض شده

نمیدونی چقدر الان ناراحتم پسرم شما این چند روز مریض شده بودی اونم از نوع اسهال و استفراغ خیلی لاغر شدی و لپای نازت رفت توو صبح که رفتیم خونه مامانی دوباره بالا اوردی  خیلی ترسیدیم و سریع  زنگ زدم  دکترت ولی نوبت نداد زنگ زدم یک دکتر دیگه با مامانی و بابا جونت رفتیم دکتر توی راه خیلی بی حال بودی و وقتی باهات حرف میزدیم به زور بهمون می خندیدی قربونت برم که اینقدر صبور و مهربونی وقتی دکتر شمارو معاینه کرد بهت یک امپو داد که بزنیم رفتیم درمانگاه و امپولتو زدیم و دارو هاتم گرفتیم  دکتر ازمایش برات نوشت و اونم انجام دادیم و برگشتیم خونه مامانی  از اینجا از خاله مریمت خیلی تشکر میکنم چون شمارو نگه داشت و خیلی ب...
31 خرداد 1392

اولین ماما گفتنت

الان که دارم برات مینویسم ساعت6.35دقیقه هست اماده شدیم بریم خونه مامانی اخه پسرم مریض شدی عزیزم نبینم پسرم مریض بشه الان کلی غصه دارم امروز برا اولین بار 2بار پشت سر هم گفتی ماما ما ما نمیدونی با بابایی چقدر خوشحال شدیم به خاطر این که باباجونت دلش نشکنه زود یاد بگیر بگو بابا بوس و بای
31 خرداد 1392

واکسن4ماهگی پسرم

امروز صبح مامانی اومد خونمون و شمارو اماده کردیمو با کالسکه رفتیم مرکز بهداشت برای کنترل قدو وزن و زدن واکسن4ماهگی. بعد از کنترل قد و وزن خانوم دکتر واکسنتو زد و یه کوچولو گریه کردی ولی بعدش اروم شدی انگار نه انگار که امپول خوردی.قربون پسر صبورم برم مننننننننننننننننننن این ماه وزن پسرم6800و قدت63 و دور سر42بودماشاللللللللللللللللللللللله انشالله همیشه سلامت باشی عزیز دلمممممممممممم. اانم که دارم برات می نویسم لالا کردی پسر گلم تب نداری ولی خیلی بی حالی و  همش دوست داری بغلم باشی زود خوب شو عزیزم مامان طاقت نداره پسرشو بی حال ببینه هاااااااااااااااااا از همینجا هم از مامانی تشکر میکنیم که خیلی زحمت کشیدن اینم از طر...
12 خرداد 1392

پسرم4ماه شد بگو ماشالللللللللللللللللللللله

قربونت برم عشقم که ماشاله روز به روز داری بزرگ و شیرینترو خوردنی تر میشی  کارای کیانمهردر4ماهگی: کامل غلط میزنه و دمر میشه صداهای جدید از خودش درمیاره عروشکاشو بغل میکنه و توی دهنش میبره بگو ماشالههههههههههههههههههههههه   ادامه عکس در ادامه مطب ...
10 خرداد 1392

100روزه شدن پسرم مصادف با اولین غلت زدن

پسر خوشملم 100روزه شدی ماشالله روز به روز داری بزرگتر و شیرین تر میشی عشقم  انشالله100ساله بشی نفسم. پسرم در  100روزگی وقتی خواب بود غلت زد و منو باباجونشو با یه کار جدید سوپریز کرد.   عکسها در ادامه مطب ...
22 ارديبهشت 1392

سیسمونی کیانمهر با تاخیر

از اونجای که ما قرار بود از تک تک سیسمونی کیانمهر هفته اخر عکس بگیریم اما پسر گم خیلی عجه برا دنیا اومدن داشت نتونستم عکس بگیرم. این عکس ها هم بعد از به دنیا اومدنت هست فقط به عنوان یادگاری بقیشو موقع مهمونی دهم جمع کردم ببخشید. لوازم بهداشتی و شیشه پستونک سرویس رخت خواب  وکلی چیزای دیگه عکس نگرفتم ببخشید عزیزم ولی در عوض فیلماش هست عزیزم ...
15 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثبت خاطرات می باشد