کیانمهرکیانمهر، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ثبت خاطرات

سالگرد عقد من و بابا حسن

این روزا که تو هستی بهترین روزای من و بابا جونه. 15ماه رمضون شب تولد امام حسن مجتبی من و بابا جون با هم عقد کردیم  . این پنجمین سالگرد عقدمونه ولی این سال بهترینه اخه تو کنار ما هستی عزیزم . اینم یک کیک خوشمزه مامان پز برای سالگرد عقدمون  پختم عزیزم  زود بزرگ شو به توام بدیم . ...
3 مرداد 1392

دیدار کیانمهرو دوست جونش فاطمه خانوم

امروز یکی از بهترین روزای من بود اخه دوست عزیزم مرضیه جون به همراه همسرش و دختر گلش اومدن خونمون و مارو خوشحال کردن وای که چه روز خوبی بود . وقتی فاطمه جون اومد خونمون شما خواب بودی منم گفتم حیفه دوست جونت بیاد دیدنت ولی تو خواب باشی خلاصه که بیدارت کردم و اوردمت تا باهم بازی کنید اما شما خیلی سرحال نبودی خیلی بی حال بودی حق میدم مریض بودی و بی حال . وقتی گذاشتمت کنار فاطمه همچنان قشنگ به هم نگاه میکردین و لبخن د میزدین که انگار داشتین احوال پرسی به سبک خودتون میکردین خلاصه که خیلی دوتاییتون اروم و خوب بودین خداروشکر  منم با مرضیه جون کلی حرف داشتیم که به هم زدیم بابا جون و سعید اقا هم خیلی زود باهم دوست شدن  فقط حیف که ...
3 مرداد 1392

کیانمهرم دوباره سرماخورده

عزیزم مامان باید مارو ببخشی که اینقدر سهل انگاری کردیم و تو مریض شدی . الان3روزه که سرماخوردی سه شنبه بردیمت دکتر وقتی  دکتر می خواست معاینه کنه به من و بابا جون نگاه میکردی و لب میچیدی انگار ترسیده بودی  و می خواستی بیای بغلمون  و اقای دکتر مارو خیلی دعوا کرد به خاطر جای پشه ها بعد از دکتر رفتیم داروخانه که داروهات رو بگیریم اینقدر تو داروخانه اواز خوندی که همه برگشته بودن بهت نگاه میکردن تو راه برگشت تا خونه با بابایی یکم پیاده روی کردیم اومدیم خونه داروهات رو دادم خیلی بی حال بودی وقتی نگات میکردم دلم کباب میشد اینقدر که مظلومانه نگام میکردی اخه چرا تو اینقدر صبوری عشقممممممممممممممممم؟ خدارو شکر الان بهتری و تبت ...
3 مرداد 1392

پشه زدگی

پسرعزیزم معذرت می خوام که این اتفاق برات افتاده هروقت نگات میکنم اعصابم به هم میریزه که چرا حماقت کردم و پنجره رو باز گذاشتم. اخه با باز گذاشتن پنجره پشه های بی ادب اومدن و تورو زدن. الان که برات مینویسم خوابیدی ولی از سر شب خیلی بی قراری کردی فکر کنم به خاطر این جای پشه هاست بابا جون رفت برات از داروخونه پماد گرفت خدا کنه با این پماده زود خوب بشن بعد از اون هم بابا جون دید خیلی بی قراری میکنی بردت حمام با هم اب تنی کردی کلی خوش گذروندی بلا اخه صدای خندهات تا بیرون میومد قربون خندهای نازتتتتتتتتت بعد تا اوردم بیرون لباس تنت کردم شیر خوردی خوابیدی . عزیزم معذرت می خوام زود خوب شو بوس . ...
30 تير 1392

اولین سوغات کیانمهر

اولین سوغات کیانمهر توسط خاله  منصوره جونش اورده شد. خاله منصوره زحمت کشیدن و برات از کیش این دمپایی های خوشکل رو اوردن که از این جا ازش تشکر میکنیم ممنون خاله منصوره جون. اینم از طرف کیانمهر به خاله جونش. ...
25 تير 1392

ارتیست مامان

امروز با خاله منصوره ازت چندتا عکس گرفتم که برات میزارم عزیزم فقط این و بگم خیلی شیطنت کردی و همش درحال تکون خوردن بودی دکور:مامان منیره عکاسی:خاله منصوره جون   عکس در ادامه مطلب ...
19 تير 1392

تولدپسرم

کیانمهر بعدازظهر روزسه شنیه تاریخ1391/11/10مصادف با تولد حضرت محمد(ص)ساعت3.55دقیقه درهفته39باوزن2295کیلوگرم باقد48 دربیمارستان رضوی مشهد به روش طبیعی به دنیا اومد بهترین لحظه ای که خدا نصیب من کرد وقتی بود که پسرمو دادن بغم الهی دورش بگردم              ...
17 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثبت خاطرات می باشد